علی‌اصغر مصلح

انسان میانه طبیعت و فرهنگ زندگی می کند

نشست روز جهانی فلسفه با موضوع «ما و طبیعت» به همت انجمن فلسفه میان فرهنگی و گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۴ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شد که در این هم اندیشی استادانی چون دکتر رضا داوری اردکانی با موضوع «عقل و طبیعت»، دکتر محمدرضا حسینی بهشتی با محوریت «پرسش های نو در باب انسان و طبیعت» و دکتر علی اصغر مصلح پیرامون «فرهنگ و طبیعت» به ارائه سخنرانی پرداختند. آنچه پیش رو دارید، متن سخنرانی دکتر مصلح است.

.

امروز همه ما با این پرسش روبه رو هستیم که آینده طبیعت و محیط زیست چگونه است، همه ما می دانیم که عمده تغییرات در طبیعت مربوط به حدود ۱۰۰ سال اخیر است. انسان قرن هاست که بر کره زمین زندگی می کند. در طول این دوران برای حل مشکلات زیستن بر این کره کوشیده است، اما این کوشش ها در جهت انطباق خویش و سازگاری با طبیعت بوده است. امروز براحتی از طریق امکانات رسانه ای می توانیم تصویر کره زمین را ببینیم. بر این کره شهرهای بسیار بزرگ و صنایع و تاسیسات بسیار بزرگی ایجاد شده و تمامی پدیده های طبیعی به نحوی به تسخیر آمده اند. امروز درباره طبیعت و محیط زیست نگرانیم. چرا؟
در توضیح اسباب این وضع به دو دسته عوامل اشاره می شود؛ یکی تغییرات شرایط کلان کره زمین که احیاناً خارج از اراده انسان است و دیگری عوامل انسانی. در این گفتار می خواهیم به «عوامل انسانی تغییر وضع طبیعت» بپردازیم. اسباب تغییر رفتار انسان در مقابل طبیعت چه بوده است؟ با طبیعت چه کرده ایم که به اینجا رسیده ایم؟ اگر وضع کنونی طبیعت، حاصل رفتار ما با آن است، ریشه این تغییر رفتار چیست؟ باید راه اندیشیدن در این باره را بگشاییم و با خودآگاهی نسبت به فرآیندی که در آن قرار گرفته ایم، به این پرسش بپردازیم که آیا راهی برای تغییر فرآیندهای جاری وجود دارد؟ این سخن هر چند انتزاعی و نظری می نماید، اما راه گفت وگو درباره مباحث جزئی تر بحران های طبیعی را می گشاید. یکی از مدخل های مناسب برای ورود به این بحث اندیشیدن درباره «نسبت طبیعت و فرهنگ» است.

دوگانه طبیعت و فرهنگ
در زمان معاصر باید به دوگانه «طبیعت و فرهنگ» بیش از گذشته اندیشید. تفکر فلسفی درباره فرهنگ مستلزم تصور آن در مقابل طبیعت است و برعکس تصور فلسفی طبیعت مستلزم تصور تقابل آن با فرهنگ است. در تاریخ تفکر فلسفی غرب، برای رسیدن به مفهوم فلسفی فرهنگ، به انسان بدون فرهنگ و در حالت زیست طبیعی، تفکر شده است. آغاز این گونه اندیشیدن «روسو» و «هردر» بودند. برای گشایش باب گفت وگو درباره دوگانه طبیعت و فرهنگ مناسب است که به عباراتی از «هردر» اشاره کنیم. هردر نخستین متفکری است که راه اندیشیدن مستقیم به فرهنگ را در تاریخ تفکر گشوده است. وی که به مبانی الهیاتی مسیحی نیز استناد می کند، در بیان نسبت فرهنگ و طبیعت می گوید که طبیعت آفریده اول است و فرهنگ آفریده دوم. طبیعت را خداوند آفریده است، اما فرهنگ را انسان می آفریند. به نظر هردر فرهنگ صنع ثانی است.
انسان همواره میانه طبیعت و فرهنگ زندگی می کند، بین طبیعت و فرهنگ سیر می کند. اما سیر تاریخ به سوی غلبه فرهنگ بر طبیعت بوده است. به لحاظ وضع زندگی انسان، هر چه تاریخ پیش رفته، زندگی انسان فرهنگی تر شده است. یعنی فرهنگ انباشته تر شده است. از این منظر هرچه گذشته، وجه فرهنگی انسان شدیدتر شده است. زندگی در دوران گذشته بسیار طبیعی تر بوده است. در بین متون حکمی باقیمانده، ناب ترین تلقی های از طبیعت را می توان در دائو دچینگ دید. در این مرحله انسان با طبیعت احساس یگانگی می کرده است. سخن طبیعت را می شنیده است. اما در مقابل، انسان دوره مدرن و بخصوص در دوران مناسبات بسیار پیچیده معاصر، از نسبت مستقیم انسان با طبیعت ناب خبری نیست. انسان در چنبره ساخته های خویش اسیر است. با پیدایش دنیای مجازی و رسانه های نوین گام جدیدی در دورتر شدن انسان از طبیعت برداشته شده است. برای بیان این مطلب شاید اشاره به سخن ویکو مناسب باشد. ویکو فرهنگ و تمدن را «انسانی کردن جهان» تعریف می کرد. هرچه بر عمر انسان افزوده می شود و تاریخ طولانی تر، جهان انسانی تر می شود و از حالت طبیعی آن دورتر. از این منظر هیچ گاه در طول تاریخ، تا این حد، جهان از صورت طبیعی دورتر و به حالت فرهنگی و به بیان دیگر انسانی شده نزدیک نشده بود.
با همین مبنا است که در مقایسه با دوران یگانگی انسان با طبیعت، انسان معاصر بیش از همیشه آزادی خود را از دست داده است. موضوع وحدت و کثرت هم با این مبنا می تواند به صورت دیگری به اندیشه درآید. طبیعت سخن وجود، سخن حق، سخن آتمن و خدا را به انسان منتقل می کرده است. امروز کثرت آفریده های خویش بخصوص وقتی این آفریده ها صورت تکنیک پیدا کرده، مانع شنیدن سخن طبیعت است. از یک منظر که در تاریخ تفکر، بیشتر با رمانتیک ها این گونه دیده شده، انسان هم خود محصول طبیعت است. به بیان گوته طبیعت عقل و احساس ندارد ولی انسانی آفریده که عقل و احساس دارد. امروز اگر به آینده ای می اندیشیم که اسارت کنونی در تکنیک و فرهنگ کنار رود، باید به شیوه های همدمی و یگانگی با طبیعت بازگردیم. یگانگی با طبیعت در همه فرهنگ های ماقبل مدرن به صورت سنت هایی رواج داشته است. این گونه سنت در فرهنگ ما بیش از همه در عارفان بخصوص در عارفان خراسان، مانند ابوالحسن خرقانی و بایزید به بیان درآمده است.

نسبت انسان با طبیعت
انسان هرچه هست، با نسبت هایش تعین پیدا می کند. یکی از نسبت های انسان، با «طبیعت» است. در اینجا مراد از طبیعت معنای عام آن است؛ هم در مقیاس کلان آن که مصداق آن کره زمین و محیط زیست است و هم در مقیاس خرد آن که ژن و جنین و بدن انسان را شامل می شود. در اینجا ابتدا به کلیت نسبت با طبیعت اشاره می کنیم، ولی در ادامه به طور مصداقی تر به نسبت با طبیعت به معنای محیط زیست و اقلیم می پردازیم.
انسان با توجه به اقلیم و طبیعتی که در آن زندگی می کند و در طول زمان با تجاربی که کسب می کند و از جمله تجاربی که حاصل نسبت انسان با دیگر همنوعانش است، دارای فرهنگ می شود و فرهنگ خود را انباشته تر می کند. فرهنگ هر قوم بیش از هر چیز بوی طبیعت و تاریخ آن قوم را می دهد. زبان که مهم ترین آینه فرهنگ است، باز بیش از هر چیز بوی طبیعت و تاریخ قوم صاحب آن زبان را می دهد. دوگانه «طبیعت» و «فرهنگ» در تفکر ژرف بخصوص اگر بخواهد فلسفی باشد، همواره با هم هستند. انسان اصلاً نمی تواند بدون فرهنگ و بدون اندیشیدن از منظر فرهنگی خاص درباره طبیعت بیندیشد و برعکس، هرگونه تفکر درباره فرهنگ مستلزم اندیشیدن به طبیعت است.
البته باید توجه داشت که تصور طبیعت محض ناممکن است، امثال روسو، انسان در طبیعت محض و بدون فرهنگ را تخیل می کردند. این بحث از این جهت اهمیت دارد که ما همواره توجه داشته باشیم که هرگونه اظهارنظر و حکم درباره طبیعت و هر رفتار با طبیعت، حاصل درکی فرهنگی است. به بیان دیگر، ما همواره با فرهنگی، یا به اقتضای فرهنگی، نسبت با طبیعت داریم و منشا رفتاری با طبیعت هستیم. به اقتضای همین توجه است که می توانیم علت اطلاق محیط زیست بر طبیعت را دریابیم. اطلاق عنوان محیط زیست بر طبیعت، نتیجه تلقی فرهنگ مدرن از طبیعت است. ما امروز طبیعت را محیط زیست خود می انگاریم. در یونان باستان و ایران باستان و همین طور سراسر دوره اسلامی چنین تصوری از طبیعت نبوده است. ما امروز طبیعت را از آن جهت که محیط زیست مان هست، می شناسیم. در حالی که در گذشته، ما جزئی و محصولی از طبیعت بوده ایم. یا به بیان دیگر، عالم مراتبی داشته است و طبیعت مرتبه ای از مراتب آن بوده است و انسان هم در وجهی از وجودش، موجودی از موجودات طبیعی.
چنانکه گفته شد، «ویکو» تمدن و فرهنگ را «انسانی کردن جهان» می دانست. شاید در طول تاریخ بتوان سیر انسانی کردن جهان را نشان داد. اما به نظر می رسد که ما در دوره مدرن خودآگاهانه و با تمام توان این سیر را دنبال کرده ایم و امروز به جایی رسیده ایم که تمام جهان طبیعی را هم تنها به نسبت خود می فهمیم.

تاملی در رفتار با طبیعت در فرهنگ معاصر
چنان که قبلاً گفته شد، فرهنگ ایران هم نسبتی با اقلیم و آب و خاک ایران دارد. زبان فارسی بوی این اقلیم و تاریخ این اقلیم می دهد. ایرانیان با زیستن در این اقلیم و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی در طبیعت ایران، فرهنگ خود را بسط داده اند. مهم ترین ویژگی این سرزمین «کم آبی» است. آب، تنها واژه اول لغتنامه های فارسی نیست، بلکه «واژه اول فرهنگ ایرانی» است.
نشانه کم آبی سرزمین ایران را در اخلاق و ادب و دین و هنر و فکر و تمامی اعتقادات ایرانیان می توان نشان داد. فرهنگ ایران در این سرزمین با خصوصیات اصلی آن، تعادل زندگی مردم این سرزمین را برقرار کرده است. تعادل زندگی یک قوم با «فرهنگ» برقرار می شود. بین قنات و نحوه آبیاری و دعای باران و آداب ازدواج با چشمه و پشت سر مسافر آب ریختن و اعتقاد به بهشت همچون باغی که پرآب است و شعر در مدح باران و مرثیه خوانی برای کربلای بی آب و تمامی مقومات دیگر این فرهنگ، ارتباط و پیوند است.
با تلاطمی که از آغاز مواجهه با تجدد در زندگی ایرانیان آغاز شد، آرام آرام تعادل فرهنگ ایرانی از بین رفت. در اولین مواجهه ایرانیان با غرب، که اغلب نماد این مواجهه را در شکست ایران از روس می گیرند، ایرانیان به تدریج سیر انفعال و عقبگرد از روش ها و رفتارهای خویش را در پیش گرفتند. این تغییرات ابتدا در سطح سیاسی و تغییر مناسبات با دولت های مقابل و تغییر در گروه خاص متجددان و اخذ برخی از مظاهر تمدن غربی بود. اما تغییرات بتدریج وارد لایه های دیگر شد. تغییر در مناسبات سیاسی و اجتماعی زندگی ایرانیان بتدریج به سوی تغییر در نسبت با طبیعت کشیده شد. این گونه تغییرات را در پژوهش های انسان شناسان می توان سراغ گرفت. در لایه های عمومی تر فرهنگ، تغییرات دیرتر آغاز شد. یکی از این تغییرات، تغییر در نسبت با طبیعت بود. رفتار مردم بتدریج با زمین و آب و اقلیم تغییر کرد. برنامه های توسعه با به کارگرفتن تکنیک های مدرن، به ظاهر روش های کشاورزی و دامداری را تغییر می داد. اما در اصل «نسبت انسان ایرانی با طبیعت» را دگرگون کرد. مردم ایران تا دهه های اول قرن بیستم هر چند از نظر سیاسی دوران پرتلاطم و غیر متعادلی داشتند، اما از نظر فرهنگی در نسبت با طبیعت هنوز دچار تلاطم نبودند. به همین جهت ایران تا قبل از اجرای برنامه های توسعه در روستاها و مناطق غیرشهری، مدرن نشده بود، یعنی نسبت مردم با طبیعت دگرگون نشده بود. ایران تا قبل از شروع برنامه های توسعه از نظر کشاورزی و دامداری خودکفا و صادرکننده بود. اما ادامه تغییرات سیاسی و اجتماعی و بویژه با گسترش شهرها و پیدایش مناسبات جدید، مردم به سوی مناسبات و رفتارهای جدید کشانده شدند. به بیان دیگر، نابسامانی سیاسی و عدم اعتدال در رفتار جمعی در حوزه سیاست باعث شد که رابطه انسان ایرانی با سرزمین و اقلیمش نیز دچار بحران شود.
ادامه این وضع ایران را به سمتی رانده است که اکنون در سرزمینی زندگی می کنیم که از نظر اقلیم و محیط زیست بشدت دچار بحران است. بحران کم آبی ایران و تهدید طبیعت، تنها معضل و بحرانی تکنیکی و از نوع مشکلات برنامه ریزی و مدیریت نیست. این بحران را باید ریشه ای تر دید. این دریافت بر این اساس است که زندگی یک قوم با فرهنگ تعادل پیدا می کند. اساس تعادل در زندگی هر قوم فرهنگ است. ایران معاصر دچار عدم تعادل در فرهنگ است. فرهنگ ماقبل مدرن ایران، حاصل کوشش ایرانیان برای زندگی در این اقلیم بود. قوم ایرانی به اقتضای زندگی در این سرزمین کم آب، با روش هایی که حاصل تجارب این قوم در طول تاریخ بوده، به تعادل و انسجامی رسیده بود. این انسجام حاصل قرار گرفتن عناصری سازگار با یکدیگر بود. با تلاطم فرهنگ ایرانی که نتیجه تلاقی با فرهنگ مدرن بود، اکنون فرهنگ ایرانی دچار سردرگمی است. یکی از علایم این آشفتگی قرار گرفتن عناصر ناساز در کنار یکدیگر است، عناصری که به تالیف و تلائم با یکدیگر نرسیده اند. نمود این عدم اعتدال را در سطوح مختلف می توان دید. در سال های اخیر، نتیجه این عدم تعادل، در وضع اقلیم ایران، بویژه در وضع آب در ایران آشکار شده است. امروز کشاورزی و صنعت و ساختمان سازی و دامداری ایران مدرن شده است، در حالی که انسان ایرانی تقرر و ثبات ندارد. این عدم تقرر در ناتوانی در ادامه زیستن متناسب با طبیعت ایران آشکار شده است.

با «تعادل» در فرهنگ، می توان نسبت یک قوم با اقلیمش را اصلاح کرد
یکی از مشهورترین پژوهشگران و استادان طبیعت و اقلیم ایران چند ماه قبل در گفت وگویی درباره وضع کنونی آب در ایران چنین می گوید: «الان مملکت در شرایطی است که در اوج توسعه است. تمام زمین های کشاورزی زیر کشت است. شهرها توسعه پیدا کرده اند. اما آب می خواهند. تازه اول تشنگی شهرها است. کشاورزی خیلی سال است که آب ندارد و چندین سال است که رودها و باتلاق ها خشک شدند. به نظر وی، توسعه، کشاورزی، صنعت و حتی دین مان به آب وابسته است.» (کردوانی، مجله «نامه شورا»، شماره ۸۱، اردیبهشت ۱۳۹۴)
به نظر این پژوهشگر، مقصر اصلی این بحران ها درست نهادهایی هستند که مسئولیت حفظ محیط زیست و آب را برعهده دارند. این عبارات را یکی از مشهورترین متخصصان اقلیم ایران می گوید و این گفت وگو در یکی از معتبرترین نهادهای فرهنگی کشور یعنی ماهنامه شورای عالی انقلاب فرهنگی چاپ شده است.
چرا کسی احساس خطر نمی کند؟ چرا به طور جمعی اقدامی صورت نمی گیرد؟ آیا مردم به چیزی اعتقاد دارند و براساس اعتقاد و اعتمادی، به این حرف ها توجه ندارند؟ آیا مردم به قدرت تکنیک برای حل این مشکل اعتقاد دارند؟ آیا به خدایی اعتقاد دارند که هر طور شده آب آنها را می رساند؟ به راستی در ما چه می گذرد؟
«قنات» و شیوه های حفظ و آبیاری ایرانیان در گذشته نشانه ای از فرهنگ ایرانی بود. کشاورز ایرانی قبل از آغاز برنامه های توسعه، به روشی سازگار با این اقلیم کشاورزی می کرد و نگاهش به زمین و آسمان و آب و مزرعه، با رفتار و روش کشاورزی اش تناسب داشت. اما امروز این نظام و انسجام از بین رفته است. امروز با فرضی هر چند بسیار دشوار اگر همه متخصصان آب و زمین و صنایع را به کار گیرند تا مشکل آب و کشاورزی ایران را حل کنند، زندگی مردم ایران به تعادل نمی رسد. چون تنها با «فرهنگ» زندگی به تعادل می رسد. اگر مردم ایران به تمامه مدرن می شدند و همه هنجارهای فرهنگ مدرن را می پذیرفتند، شاید با روش های صرفاً تکنیکی می شد مسائل طبیعت و محیط زیست ایران را حل کرد.
«عقلانیت» هر قوم ریشه در «فرهنگ» آن قوم دارد. تنها با تعادل در یک فرهنگ، می توان انتظار بروز و ظهور فرهنگی داشت که نسبت آن قوم با اقلیمش را سامان دهد. به همین جهت تا ایرانیان به تعادل فرهنگی نرسند، نمی توان انتظار برقراری نسبتی پایدار میان مردم ایران با طبیعت و اقلیم ایران داشت.
نکته ای که عمق بحران را در کشورهایی مانند ایران نشان می دهد، این است که روش مدرن رفتار با طبیعت، در اقوام مدرن تناسبی با اندرونیات مردم آن کشورها دارد. وقتی قومی مدرن می شود، به اقتضای مدرن بودنش با طبیعت رفتار می کند و همه لوازم و اقتضائات زندگی مدرن را هم دارد. سوژه مدرن منشا رفتار مدرن از جمله رفتار مدرن با طبیعت است. معضل هنگامی افزایش پیدا می کند که مردمی به اقتضای ابزار و تکنیک های مدرن زندگی می کنند اما هنوز تمامی اقتضائات مدرن شدن از جمله «اندرونیات سازگار با فرهنگ مدرن» را ندارند. در این شرایط معضل دوچندان می شود.
شهرهای بزرگ مدرن با مرکزیت انسان شکل گرفته اند. در کشورهای توسعه یافته ساکنان کلانشهرها، تمامی اقتضائات مدرن شدن را دارند و لااقل میان رفتار عمومی و اخلاق و اقتصاد و مدیریت با ویژگی های شهرهای مدرن تناسبی برقرار است. مردم توکیو و نیویورک ساکن کلانشهرهایی مدرن هستند و چون دیگر اقتضائات زندگی مدرن را هم دارند، این شهرها استانداردهای زندگی مدرن را دارند. اما داکا و اسلام آباد کلانشهرهای مدرن نیستند. این شهرها بدقواره و خارج از اسلوب است و مردم از زندگی در شهر احساس راحتی و رضایت ندارند. نکته اساسی این گونه کشورها تناسب شهر با مردمی است که در آن زندگی می کنند.
اگر مردم در شهرهایی زندگی کنند که لازمه اداره این شهرها داشتن اخلاق و منش و سبک زندگی است که ساکنان آن ندارند، این شهرها جهنم آنها خواهد بود. این حکایت امروز بسیاری از مردم شهرهای بزرگ جهان است. معضل مردم این گونه شهرها زیستن در فضاهایی است که تناسب با علائق و فکر و منش های آنها ندارد. به همین جهت معضل شهرهای بزرگ در کشورهای در حال توسعه، بخصوص اگر در مقابل اصل توسعه مقاومت وجود داشته باشد، در اصل، «فرهنگی» است. شهر اصفهان در زمان شاه عباس چنین مشکلی نداشت، نیشابور زمان عطار و شیراز زمان حافظ چنین مشکلی نداشت، اما تهران امروز شهری سالم نیست. سلامت شهر تنها به هوای آن نیست؛ باید به سلامت و «تعادل فرهنگی» در زندگی مردم یک شهر هم اندیشید. باز اشتباه نکنیم با تغییر تابلوهای شهر، فرهنگ به تعادل نمی رسد. تعادل فرهنگ یک قوم، حاصل کوشش تاریخی آن قوم برای ایجاد زندگی متناسب با اقلیم و تاریخ شان است.
مساله امروز ایران آن است که ذهن ایرانیان هنوز به اندازه ای سوبژکتیو نشده است که نسبت با طبیعت را آن گونه که زندگی مدرن می طلبد، تغییر دهد و اقلیم خود را آن گونه که این مبنا اقتضا می کند، مدیریت کنند. اندرونیات انسان ایرانی و رسوبات و ریشه های فرهنگ او هنوز صورت دیگری از نسبت با طبیعت را می طلبد. این معضل امروز طبیعت و محیط زیست ایران است. البته این سخن هنوز همه جانبه بیان نشده است. بحران طبیعت در فکر فرهنگ مدرن موضوع دیگری است که به فرض آنکه مردم ایران و کشورهایی مانند ایران همه مدرن شوند و به تمامی اقتضائات زندگی مدرن تن دهند، باز اصل مشکل فرهنگ مدرن در ایجاد بحران در طبیعت و محیط زیست حل نمی شود. با فرض این امر محال که ما به همه اقتضائات عالم مدرن تن دهیم، تازه با مدرن شدن و توسعه یافتن، با تمامی بحران هایی که عالم مدرن با آن روبه رو است، روبه رو می شویم.

منبع: بوی باران