به نام خدا
جناب آقای دکتر حسن روحانی
ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران
با درود و تحیّت،
چند سال است که روزی با عنوان “روز جهانی فلسفه” تعیین شدهاست. مقصود از تعیین این روز توجهدادن به نقشِ فلسفه در زندگی و مشارکتِ اهل فلسفه در اصلاح و بهبود زندگی است. روز جهانیِ فلسفه بهانۀ خوبی است که اهل فلسفه، دریافتهای خود از مسائل جهانی و مسائل کشور خود را با دیگران در میان نهند. علت نگارش این یادداشت، احساس وظیفه یکی از معلمان فلسفه کشور در مقابل مسائل انضمامیتر فکری-فرهنگی و سیاسی-اجتماعی است. اما علت خطاب این یادداشت به ریاست محترم جمهوری رویداد دیگری است که به نظر میرسد در سال ۱۳۹۶ مهمترین کنشِ جمعی اهلِفلسفه بود. حدود ۲۵۰ نفر از برجستهترین و مشهورترین استادان و پژوهشگران فلسفه در اردیبهشتماه سال جاری، متنی برای حمایت از جنابعالی در انتخابات ریاست جمهوری امضاء کردند. این متن دلالتهای مختلفی داشت. بارزترین دلالت آن ترجیح انتخاب جنابعالی نسبت به سایر رقبا در آن مقطع بود. اما در فضای گرم انتخابات، به دیگر مفاد آن متن توجه نشد. بنده مایلم به مناسبت روز جهانی فلسفه، به اقتضاء شرایطی که در آن به سرمی بریم، برداشت خود از مفاد آن متن و نکاتی عامتر را که مرتبط با شرایط کنونی کشور است، خدمت شما عرض کنم.
جناب دکتر روحانی؛ متفکران و پژوهشگران شرایط کنونی جامعه ایرانی را، به صورتهای مختلفی توصیف کرده و برای حلِ مسائل، راهحلهایی عرضه کردهاند. این نوشته درصدد توصیفی دیگر از ریشههای مسائل امروز ایران، از منظری نظری-فلسفی است. اغلبِ توصیف و تحلیلهای وضع کنونی جامعه ایرانی با غفلت از ریشههای بحران صورت گرفته و با نحوی تقلیل و سادهسازی مسئله، به تجویز راهحلهای بخشی و جزئی منتهی میشود، درحالیکه غفلتی کلی از ماجراهای اصلیتر وجود دارد. مسائل امروز ایران را نمیتوان فارغ از آنچه در تاریخ معاصر جهان روی داده و آنچه اکنون در جریان است، توصیف کرد. بر همین اساس لازم است که ابتدا بحرانهای جهانی فرهنگ مدرن و معاصر را فهمید و سپس وضع ایران را بر اساس نحوه مواجهه آن با مسائل جهانی بررسی کرد. قصد این نوشته، پرداختن به یکی از مسائل مهم جهان معاصر است که به سرپرسش جامعه ایرانی هم تبدیل شده است. مفاهیم کانونی این بحث “فرهنگ”، “حقیقت” و “قدرت” است.
اولین موضوع برای ورود به این بحث، توجه به تحول و دگردیسی فرهنگهاست. در اینجا مراد از “فرهنگ” گستردهترین معنای آن است. “فرهنگ” همان است که انسان را انسان کرده. از این منظر، دگرگونیِ فرهنگ، دگرگونی انسان است. به همین جهت در سراسر جهان شاهد دگرگونی انسانها هستیم. برای توضیح دگرگونی پرشتاب فرهنگ، با تکیه بر تفکر فلسفی معاصر، اسباب و علل مختلفی میتوان برشمرد. اما به نظر میرسد که سبب اصلی تغییر فرهنگ، “قدرت” باشد. در اینجا “فرهنگ” و “قدرت” را باید به معنایی که اهل فلسفۀ معاصر مراد میکنند در نظر آورد. برخی متفکران مهمترین مسئله زمان معاصر را تقابل “قدرت” و “فرهنگ”، یا “قدرت” و “حقیقت” دانستهاند. مفاهیمی چون نیهیلیسم(نیستانگاری)، واژگونی ارزشها، مرگ خدا، پایان حقیقت، که بیش از همه به وسیله نیچه، مطرح شده، دلالت بر همین شرایط دارد. به نظر این متفکر “حقیقت” در ذیل “قدرت” قرار گرفته است و نشانههای غلبه “قدرت” بر “حقیقت” به تدریج در همه امور آشکار خواهد شد. وی این دوران را دوران “اراده معطوف به قدرت” مینامد.
روزگار ما روزگار سست شدن و زوال بنیانهای کهن است. این بنیانها در درون آدمیان جای داشته و نگهدارندۀ پیوندها و مناسبات انسانها با یکدیگر، و انسانها با طبیعت بوده است. حکایت امروز ما حکایت واژگون شدن و روبهزوال رفتن “حقیقت” است. واژگونی حقیقت و ارزشها، در اساس مربوط به ذات و بنیان وجود آدمی است. در زمان ما انسان، انسانِ دیگری شده است. میتوان این پدیده را ظهور “انسانِ بهمثابه قدرت” نامید. این انسان، در مقابل “انسانِ بهمثابه حقیقت” قرار میگیرد. انسانِ بهمثابه قدرت، خودبنیان است و جز به تصرف، غلبه و افزودن بر داشتههای خود نمیاندیشد. در آخرین مرحلۀ بسط “انسانِ بهمثابه قدرت”، تکنیک مقوّم و متّکای اصلی زندگی همه مردم دنیا شده است.
وضع غلبه قدرت بر فرهنگ و حقیقت، بحرانی جهانی و مستحدث است و باید به اساس و اسباب آن توجه کرد. از اوائل قرن بیستم، برخی از متفکران اروپایی به این معضل توجه داشته و آن را توصیف و نقد کردهاند. به نظر آنان سیر تحولات به سمتی است که فرهنگ به صنعت و ابزار تبدیل میشود. آنچه که این متفکران در آن زمان تشخیص داده بودند، اکنون به اوج خود رسیده است. غربِ امروز پس از افسونزدایی از همه اجزاء فرهنگها و ابزارسازی آن، به قدرتی عریان با اجزاء و عناصر متکثر تبدیل شده است. قوام جهان معاصر به عقل محاسبهگر و نتایج آن یعنی علمِ عملگرا و تکنیک متصرف در همه چیز، و مناسبات متکی بر رقابت است. امروز با جهانی روبروییم که اغلب مردمِ آن جز به مصرف گستردهتر، لذت طولانیتر و سرمایه و رفاه افزونتر نمیاندیشند.
در ایران امروز ما به شدت و در تمامی مراتب و سطوحِ زندگی درگیرِ تقابل قدرت و فرهنگ هستیم. این چالش برای کشور ایران اهمیتی ویژه دارد. ایران جزء اولین کشورهایی است که بعد از سالها شکلگیری دولتهای پذیرنده و منعطف در مقابل غرب، اولین بار دولتی بر اساس دین اسلام، یعنی سنتی معنوی ایجاد کرد. شعار جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته، احیاء حقیقتِ اسلام و ارزشها و معنویت بوده است. به همین جهت در چالش مورد اشاره انتظار میرفت که ایرانیان در میدان تقابل قدرت و حقیقت، پیشرو و مبتکر دفاع از حقیقت در مقابل قدرت باشند. اما حکایت ما در این سالها، حکایتِ طی مسیری یکنواخت نیست. سالهاست که در فراز و نشیب شناخت و تجربۀ “قدرت” به معنای مدرن، و استحاله و زوال حقیقت قرارگرفتهایم. ایران امروز میان گذشتهای که دیگر قابل احیاء نیست و آیندهای که شباهتی با گذشتهاش ندارد، سرگردان است. وضع کنونی ما با نظر به ریشهها، وخیمتر از آن است که در اظهارات عمومی و بهخصوص در رسانهها ترسیم میشود.
ایران امروز با وجود داشتنِ قدرت در بسیاری از حوزهها، در خطر فتور فرهنگی قرارگرفته است. رفع این فتور از طریق قدرت و اتخاذ تصمیماتی سیاسی ممکن نیست. تا به وضع کنونی، خودآگاهی پیدا نکنیم و بدان اقرار ننماییم، در مسیر بهبود و اصلاح قرار نخواهیم گرفت. شواهد بسیاری نشان میدهند که ما علیرغم ادّعا و قصدِ ایجادِ الگو و روشهای متفاوت با غرب، از جهت بحران فراگیر جهان غرب، هر چه میگذرد بیشتر بدان مبتلا میشویم. از جهت تقابل “قدرت” و “حقیقت” که توصیف شد، ما به نام دفاع از فرهنگ و حقیقت، در مسیر ابزارسازی آن قرارگرفتهایم. غفلت جانکاه ما بیتوجهی به خصلت “قدرت” است. قدرت بهمثابه فرمانروای زمانه، بهگونهای خودبسنده هرگونه دانائی و حقیقتِ مانع و مقاوم را در خود میبلعد و آن را در اختیار میگیرد. برخی از متولیان فرهنگ، نمیدانند که در شرایط تثبیت ساختارِ “قدرت”، هر چه نمادها و نشانههای حقیقتهای گذشته را بیشتر در این ساختار وارد کنند، به جریانِ انحلال و استحالۀ آنها شتاب بیشتری بخشیدهاند.
جناب دکتر روحانی؛ با گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی، هنوز تکلیف برخی از پرسشها روشن نشده است؛ و بلکه با چشمپوشی از پرسشها، وارد راههایی میشویم که با شعارها و خواستههای گذشتهمان تعارض و تنافرِ پنهان دارد. اساس و رانۀ حرکت مردم که به انقلاب اسلامی منجر شد، بازگشت به حقیقت اسلام و تأسیس نظامی متفاوت با آنچه در غرب سراغ داریم، بود. در آستانه شکلگیری انقلاب اسلامی، متفکران بسیاری به ایران به عنوان، میدان ظهور حرکتی اجتماعی که متکی بر سنتهای معنوی کهن است، نگاه میکردند. پرسش کلیدی امروز، مسیری است که ایران در این مدت طی کرده است. ایران چقدر از بحرانهای غرب دور مانده است؟ تا چه حد راه و الگوهای جدیدی برای زندگی عرضه کرده است؟ از این مهمتر چقدر به راهی که طی میکند و مسیری که در پیشگرفته، آگاهی دارد؟
غرب معاصر، به “قدرتی” که به تکنیک و سیاست و اقتصاد تقلیل یافته، تبدیل شده و شرایطی در جهان فراهم آورده که میتوان آن را جهانیشدن “قدرت” نامید. ما باید از وضع ایران در مقابل جهانیشدن “قدرت” بپرسیم. متأسفانه در مقابل این پرسش، پاسخ روشنی نداریم. مقاومت در مقابل “قدرت”، میتواند به صورت دعوت به تفکر، فرهنگ و حقیقت، ظاهر شود. نکته مغفول در ایران، پرسش از نسبت ما با “قدرت” به معنای اخیر آن است. به علت غفلت از همین پرسش است که گاهی به زبان “قدرت” و هماهنگ با همانچه که باید مورد نقد باشد، از حقیقت و فرهنگ در معانی سطحی و عامیانه سخن گفته میشود. اینگونه تعارضاتِ مزمن سالهاست که برنامهریزی و مدیریت کلان کشور را تحت تأثیر قرار داده است. هر چه میگذرد به نظامهای مبتنی بر “قدرت” شبیهتر میشویم و در مقام اظهار و بیان مقاصد، خود را متفاوت و دارای رسالت میدانیم. با مفاهیم برخاسته از “حقیقت” سخن میگوییم، ولی با قواعد مبتنی بر “قدرت” رفتار میکنیم.
در جهان امروز هیچ کشوری بدون قدرت، نمیتواند در برنامههای جهانی مشارکت کند. بدون قدرت از توسعه و امنیت و رفاه و ثبات خبری نخواهد بود، بدون قدرت نمیتوان از کمترین آرمانهای انسانی و حقوق ملتها دفاع کرد؛ اما “قدرت” همه چیز نیست. “قدرتِ” خودبسنده مسلخ حقیقت است. باید قدرتِ در اقتصاد و تکنیک و سیاست را، با رفتاری که متضمنِ حفظِ “حقیقت” است، همراه ساخت. دنیای امروز همه چیز را در قدرت میبیند. ما به اقتضاء همین آهنگ در مسیر حفظ و تقویت قدرت قرارگرفتهایم. اما آیا به احراز و تقویت قدرت و مصون ماندن از آفات غلبه قدرت بر فرهنگ و حقیقت توجه داریم؟ فرهنگ در زمان ما به مدیریت نیاز پیدا کرده است. این وضع نشانه برفراز قرار گرفتن قدرت است. به همین جهت است که هر چه میگذرد نحوه رفتار قدرت با فرهنگ، اهمیت بیشتری پیدا میکند. قدرت اگر فرهنگ را مطیع محض بخواهد، به تدریج جان آن را میگیرد. نحوه مراوده قدرت با فرهنگ، موضوع بزرگ تفکر در زمان ماست.
در اینجا مایلم در ذیل موضوع اصلی این نوشته، به مسائل انضمامیتری اشاره کنم:
مسائل تاریخی ایران
ایران در طول تاریخ با مسائل و معضلات مشابهی روبرو بوده است. به نظر میرسد که سه موضوع از دوران باستان تاکنون مسئله مردم و حکمرانان این سرزمین بوده. بگذارید با اشاره به کتیبهای در تختجمشید که به داریوش منسوب است، سخن خود را مستند سازم. در این کتیبه داریوش از خداوند میخواهد که ایران را در مقابل “دشمن”، “خشکسالی” و “دروغ” محافظت کند. هنوز هم حکمرانان ایران با مشکل “دشمن”، “آب” و “حفظ ارزشهای متکی بر راستی و حقیقت” روبرو هستند.
در سالهای اخیر به اقتضاء مسیری که در آن واقعشدهایم و سیطره نگاهِ “قدرت” بر زندگی، همه همت و قدرت خود را وقف دشمن کردهایم. ایران در طول تاریخ در منطقهای قرار داشته که از سوی دشمنان تهدید میشده است. اکنون نیز همان حکایت ادامه دارد. اما “دشمنان” این سرزمین تنها یک مسئلۀ ایران بودهاند و هستند. مسئله “آب” و “اقلیمِ خشک ایران” که در زمان ما به نهایت بحران رسیده و مسئله “حقیقت” و راستی به مسائل فرعی و حاشیهای تبدیلشدهاند. قوام و دوام این فرهنگ و تمدن، به آبادانی این سرزمین و حیات ارزشهای انسانی است؛ و شگفت شباهت وضع “آب” و “فرهنگ” در سالهای اخیر است. همانطور که چند دهه است که به علت کمبود آب، بیمحابا در حال استخراج و استفاده از آبهای زیرزمینی هستیم، ذخایر فرهنگی و معنوی را که قرنها در ایران ذخیره شده بود، بیمحابا به میدان میکشیم و هزینه قدرت میکنیم.
وضع کنونی قوم ایرانی را با تعابیری چون “پریشانی خرد”، میتوان توصیف کرد. مقصود از خرد یک قوم، عامل اصلیِ راهبر زندگی است. پریشانی، توصیف وضع قومی است که اعضا و اجزاء حیاتش هرکدام رو به سویی دارند و توان و انرژی آنها صرف امور متفرقی میشود که با هم تعارض دارند. خرد یک قوم وقتی در حال تعادل و سلامتی است که فرهنگ در تعادل باشد. تلاطم طولانی در فرهنگ ایرانی، باعث پریشانی در خرد قوم شده است. وضع ما بهگونهای است که باید همه همت و توان خود را صرف جبرانِ این پریشانی کنیم. وگرنه به پریشانی در رفتار دچار خواهیم شد. چنانکه برخی از آثار آن در متن زندگی ما ظاهر شده است.
مناسبات انسانی
جناب دکتر روحانی؛ بزرگترین مشکل امروز جامعه ایران، اختلال و بحران در مناسبات انسانی است. پدیدههایی چون خشونت، فساد، اختلاس، طلاق، رشوه، حتی فقر و فرار از قانون، ریشه در این بحران دارد. پیوندهای انسانیِ از سرِ مهر و عطوفت، متکی بر ارزشها و حقیقتهایی است که در جان مردم جای گرفته باشد. در جامعه ایران امروز واژگونی ارزشها و مرگ حقیقت، بهصورت بحران در مناسبات انسانی آشکار شده است. روزگاری در درس فلسفه سیاست در دهه شصت، وقتی نظریات هابز را میخواندیم که “انسان، گرگِ انسان است”، شگفتزده میشدیم و وقتی اطراف خود را مینگریستیم، کمتر مصداقی برای سخن هابز مییافتیم. آیا امروز هم دانشجویانی که نظریات هابز را میخوانند مثل نسل ما در آن زمان فکر میکنند؟ برای ترمیم مناسبات انسانی باید دوباره به نسبت “قدرت” و “حقیقت” بیندیشیم. ما در میانۀ از دست دادن ارزشها و فقدانِ نظمِ متکی بر عقل مدرن، معلق ماندهایم.
مشاهدات و پژوهشهای میدانی که در سالهای گذشته صورت گرفته، نشان میدهند که باورهای مردم، از اعتقاد به خداوند و قیامت و توجه به عبادات تا میزان تقیّد به دستورات دینی دگرگون شده است. مسئله اول در این دگرگونیها وقوف به تغییر است. اگر تغییرات را به رسمیت نشناسیم، یا آنها را انکار کنیم و از اسباب آنها چشمپوشی کنیم، در مسیر اصلاح و بهبود و جلوگیری از بحران قرار نخواهیم گرفت. به علت تغییر سریعِ فرهنگ و ارزشها، اندرونیات مردم مدام در حال تغییر است. مردم امروز شباهت اندکی با مردم دهههای قبل دارند. همه چیز در حال دگرگونی است. این دگرگونیها چون از سرِ آگاهی و خودآگاهی نیست، باعث آشفتگی و تنش و افزایش تعارضات شده است. مشاهده این وضع اهل فلسفه را به یاد سخنی از مارکس میاندازد که با درکی که از تحولات بزرگ جهان مدرن داشت، گفت: “هر چه سفتوسخت است دود میشود و به هوا میرود.” رابطه این سخن مارکس با جامعه امروز ما چگونه است؟ آیا امروز شاهد دود شدن و به هوا رفتنِ بخشهایی از فرهنگ خود نیستیم؟
پیدایشِ “انسانِ بهمثابه قدرت”، باعث زوال و سستی رفتار شفقتآمیز و مهرورزانه شده است. وظیفه همه ماست که راه و روشهای کاهش خشونت و افزایش مهرورزی و تمایل به گفتگو و مشارکت را جستجو کنیم. ایران به اقتضاء تاریخ دور و نزدیک خود میتواند کانونی برای تقویت رفتار شفقتآمیز و متکی بر گفتگو باشد. به همین جهت وظیفه ماست که هر جا نشانهای از رفتار مهرآمیز و از سرِ دوستی یافتیم، آن را گرامی داریم. تقویت اندیشه و کردار مهرآمیز، میتواند شاخصی برای رفتار مدافع حقیقت باشد.
وضع طبیعت و محیطزیست
آدمی دو نسبتِ اصلی دارد: نسبتی با “دیگران” و نسبتی با “طبیعت”. اگر انسان با اتکاء بر قدرت با “دیگری” و با “طبیعت” رویارو شد، حاصل آن شکلگیری جهانی مبتنی بر خشونت، و سوق دادن طبیعت به سوی زوال است. مناسبات خشنِ جهان کنونی و طبیعتِ در بحران، حاصل رفتارِ “انسانِ بهمثابه قدرت” با “دیگری” و “طبیعت” است. تنها راهِ خروج از بحران کنونی، بازگشت به روش “مهر” و “دوستی”، با “طبیعت” و “دیگری” است. ما ایرانیان در طول تاریخ به داشتن فرهنگ مبتنی بر مهر و دوستی شهرت داشتهایم. اما متأسفانه فرهنگ مبتنی بر قدرت ما را مقهور خود ساخته است. ایرانیان به اقتضاء زیستن در این اقلیم خشک، همواره از سرِ مهر با این سرزمین و با یکدیگر برخورد کردهاند. اما با فراموشی این مرام، در هر دو بخش دچار بحران شدهایم. آسیبی که این سرزمین در پنجاه سال اخیر دیده است در طول قرنها ندیده بود، و مناسبات خشک و خشنی که امروز در سطح اجتماع دیده میشود، احتمالاً در طول تاریخ ایران بیسابقه است.
استفاده بیرویه از منابع طبیعی و بیمبالاتی در مراقبت از محیطزیست ما را نسبت به نیاکانمان به مردمی مُسرف و متصرّف تبدیل کرده است. این وضع نشانه آشفتگی در احوال و عادات ماست و اگر اینگونه ادامه پیدا کند، آیندهای وخیم در پیش داریم. آمار و گزارشهای مربوط به وضع آبوخاک و منابع طبیعی را همه میدانیم. اما هنوز هیچ برنامه قطعی مدونی برای مراقبت از محیطزیست نداریم. غفلت از رفتار کنونی ما شگفتآور است. بیش از همیشه تخریب و تصرّف و مصرف میکنیم، درحالیکه زمین و هوا و آسمان و آب نشان از نزدیکی بحران دارند. شیوه کنونی زندگی ما ایرانیان هیچ تناسبی با وضع اقلیم و محیطزیست ایران ندارد. این وضع نشانه “پریشانی خرد” جمعی ماست.
توسعه
ازآنجاکه توسعه نمود قدرت در زمان معاصر است، در برنامهریزی کلان توسعه باید به نسبت الگوی خود با فرهنگ و حقیقتِ نهفته در آن توجه داشته باشیم. در برنامهریزی توسعه هنوز به نحو کافی به نسبت توسعه با شرایط فرهنگ ایرانی و راه میانهای که در آن، توازن میان قدرت و حقیقت برقرار باشد، نیندیشیدهایم. تجربه کشورهای توسعهیافته نشان میدهد که اولین شرط توسعه، برخورداری از خردِ معتدل و مستقری است که شرایط را بشناسد و در جامعه توازن و اعتدال ایجاد کند. تلاطم در فرهنگ ایرانی تاکنون مانع شکلگیری خردی بوده که پایه توسعه باشد. از جهت شاخصهای توسعه، مدتهاست که در جهتِ عکسِ مسیر توسعهیافتگی حرکت میکنیم. تداوم شرایطِ تلاطم و توسعهنیافتگی تبعات بسیار دارد؛ یکی از آنها درونیشدنِ ناهنجاریهایی است که چهبسا کشور را بهسوی تلاشی خرد جمعی سوق دهد. بعد از چند دهه قصد توسعه، هنوز در تلاطم و سرگشتگی به سر میبریم. از نمودهای تلاطم و سردرگمی، وضع وابستگی اسفناکِ کنونی ایران به نفت و واردات است. یکی از سه شعار اصلی انقلاب اسلامی استقلال بوده است. اکنون به جایی رسیدهایم که در تمامی بخشهای زندگی به مصرفکنندۀ کالاهای نامرغوب چین تبدیلشدهایم. تا هنگامیکه دولتی معتدل و مقتدر که خرد جمعی قوم را نمایندگی کند، مستقر نگردد، نمیتوان به خروج از تشتّت کنونی و قرارگرفتن در مسیر توسعه امید داشت.
دو رکنِ استقرار خرد در هر جامعه، قانون و نهادهای در خدمت قانون است. خردِ یک قوم تا در قالب قانون و نهادهای پشتیبان قانون درنیاید، نقش اساسی در زندگی نخواهد داشت. در شرایط غلبه ارادۀ قدرت، قدرتِ منقطع از دانائی، مایل به استقرار قانون و نهادهای پشتیبان آن نیست و قانون مستقر را تهدید میکند. امید به آینده، ازجمله امید به توسعۀ متناسب با شرایط و اقتضائات ایران هنگامی قوت میگیرد که خردِ جمعی ما در قالب قانون و نهادهای برخاسته از آن استقرار یابد. در این مسیر دولتها بازیگر اصلی هستند. به همین جهت از دولت اعتدال انتظار میرود که هر چند آرام، در جهت کاهش تلاطم، تثبیت قانون و تقویت نهادهای پشتیبان قانون حرکت کند.
فاصله طبقاتی
ایران امروز دچار فاصله طبقاتی و فقر و بیکاری و فسادهایی است که نظیر آن در گذشته یا نبوده و یا اندک بوده است. تأسیس نهادهای اقتصادی مدرن مانند بانکها، مؤسسات مالی و بازرگانی جدید و اتکاءِ اقتصاد بر نفت، زمینه برای شکلگیری طبقه ثروتمندان بهصورت کاملاً جدیدی فراهم کرده است. فقدان عقلانیتِ ناظر و نگهدارندۀ این نهادها و مهمتر از آن فتور اجزاء فرهنگِ سنتی، باعث پیدایش وضع غریب و خشنی در مناسبات اقتصادی شده است. در گذشته هم تفاوت طبقاتی وجود داشته، اما ارزشها و اعتقادات دینی و انسانی، مناسبات را تلطیف میکرده و هرگز شاهد شکلگیری فاصله طبقاتی تا این حدّ خشن نبودهایم. در زمان ما شفقت، ترحّم، یاریگری، جوانمردی و ضعیفنوازی که از ارکان ارزشهای فرهنگی ما ایرانیان بوده است، بهشدت آسیبدیده است. عادت به فساد اقتصادی و سوءاستفاده از بیتالمال نشانه واژگونی ارزشهای انسانی و ناتوانی نهادهای مدرن در ایران است.
سیاست بینالملل
تقابل قدرت و فرهنگ در زمان معاصر در برخی حوزهها، بهصورت تقابلهای دیگری نمود پیداکرده است. این تقابل در حوزه سیاست بینالملل، بهصورت تقابل دو مشیِ متمایل به “جنگ” و “گفتگو” ظاهرشده است. کشورهایی که در تسخیر اراده معطوف به قدرتند، به جنگ تمایل دارند و اگر هم از گفتگو میگویند ابزاری است و ترفندی در جهت مشیِ اصلی آنهاست. اما اراده معطوف به حقیقت، هر چند مشی در اقلیت است، به صلح و گفتگو و همزیستی تمایل دارد. به موضوع تقابل جنگ و گفتگو باید بهعنوان موضوعی جهانی نگاه کرد و درصدد رسیدن به سنتزی از دو طرف تقابل بود که در نهایت به سود گفتگو و صلح باشد. میتوان در عین قدرتمندی و مقابله با دشمن، هدف مقابله با خشونت و نزاع را دنبال کرد. اضطرارِ افتادن در نزاع و درگیری، نباید باعث تشدید خوی ستیزهجویی شود. تنها بدین روش میتوان در معرکۀ تقابل قدرت و حقیقت، نشانِ تمایل به حقیقت، در خود داشت. ایران امروز ناچار است قدرتمند باشد و به دلایل کافی نباید از قدرت غفلت کند. اما تبعیت از این اصل نباید با غفلت از نتایج و تبعاتِ درنوردیدن مسیرِ قدرت باشد.
در روند غلبه قدرت بر مناسبات جهانی، جهان اسلام، به خصوص در خاورمیانه بیش از دیگر بخشهای جهان آسیبدیده است. باید توقفی جدی کنیم و در این شرایط و وضع خود بیندیشیم. وضع کنونی جهان اسلام پسندیده فرهنگ اسلامی نیست. در شرایط جدیدِ مناسبات قدرت، کشورهای اسلامی بهخصوص در خاورمیانه، در حال بازتولید رفتار ستیزهآمیزی هستند که در تاریخ خود قبلاً تجربه کردهاند. جنگهای طولانی و مُزمنی که در تاریخ اسلام میان اقوام و کشورهای اسلامی وجود داشته، الگوی مناسبی برای بازتولید در این زمان نیست. بلکه بر مشکلات جهان معاصر میافزاید و به نفع کشورهای قدرتمند و جنگطلب جهانی است. باید از افق جهان انسانی، با نظر به معضلات بزرگی چون آینده خشونتورزی، تاریخ کشورهای اسلامی را بازخوانی کرد. آیا مسیر تحولات جاری به سود این کشورها و به سودِ آیندۀ بشریت است؟ غرب، جهان معاصر را به میدان نبرد ارادهها تبدیل کرده است. ما هم به ناگزیر وارد این میدان شدهایم. در این میدان، اصل، ارادۀ معطوف به قدرت است، آیا ما هم در مسیر اراده معطوف به قدرت قرار نگرفتهایم؟ آیا نمیتوانیم بهمثابه اراده معطوف به حقیقت ظاهر شویم؟
حوزههای مرتبط با دانایی و تفکر
حوزۀ تفکر و دانایی و آموزش در ایران به خصوص در دهههای اخیر، از غلبه ساختار قدرت آسیب دیده است. همین که این تصور غالب باشد که فرهنگ را باید با قدرت و به روش مهندسی حفظ و تقویت کرد، نشانه غفلت از سرشت “قدرت” و نسبتِ ویژۀ آن با فرهنگ و دانائی در زندگی مدرن است. اگر قدرت قصد تصرف در فرهنگ کرد، فرهنگ به تدریج به پوسته و شکل تقلیل مییابد و صورت ابزاری پیدا میکند.
در شرایط تقابل قدرت و فرهنگ، دعوت به تفکر و دانایی و تقویت نهادهایی که باید به اینگونه مسائل بپردازند، مهمترین کاری است که دولتهای مایل به فرهنگ و حقیقت، میتوانند انجام دهند. اینگونه مسائل باید به سرپرسشهای یک اجتماع تبدیل شوند و در سطوح و لایههای مختلف وارد دانشگاهها و پژوهشگاهها و نهادهای آموزشی و فرهنگی شوند. در سالهای اخیر شاهدِ غفلتی جانکاه در این بخشها بودهایم. برنامۀ فراگیر و منسجمی که ناظر به همه جوانب و عوامل دخیل برای تقویت حوزههای مرتبط با دانائی و تفکر، تدوین نشده است. برعکس بحثهای نظری و بنیادی، به بحثهایی تشریفاتی و سرگرمکننده و در حاشیۀ برنامههای مرتبط با قدرت، تبدیل شده است. وضع بیشتر نهادها، سازمانها و شوراهای عالیِ مسئول مدیریت فرهنگ و دانش و پژوهش، خود نشانۀ غفلت و سادهانگاری آنها در تشخیص و تدبیر مسائل بنیادی این حوزههاست.
بسیاری از تصمیماتی که در سالهای اخیر در این حوزهها اخذ شده، باعث افزایش مشکل و پیچیدهتر شدن آنها شده است. تداوم تصمیمگیریهای بدون درک فراگیر نسبتها، فرهنگ و حقیقت را دچار مخاطرات بیشتر کرده است. متأسفانه برای تقرب به مسائل اصلی جامعه و فرهنگ ایرانی جدیت و تداوم وجود ندارد. نحوی سهلانگاری و تمایل به سادهسازی مسائل پیچیده جهان معاصر و فرهنگ بر رفتار ما غالب است. یکی از نمونههای واضح این سهلانگاری و سطحینگری در کتابهای درسی مدارس دیده میشود. کتابهای درسی آموزش و پرورش، یکی از تابلوهای بحرانِ دانش و فرهنگ است. متأسفانه کسی بهطورجدی از نسبت آنچه را که دانش آموزان در دوازده سال میخوانند، با نیاز آنها برای زندگی در دنیای معاصر نمیپرسد.
وضع علم
از جمله اموری که از فروعات معضل نسبت فرهنگ و قدرت است، وضع علم در ایران است. الگوی اخذ و بسط و بهکارگیری علم در ایران هنوز مشخص نیست. علم مدرن و تکنیک در جهان معاصر نسبتی با قدرت دارد و بلکه مقوم آن است. اما علم در صورتی میتواند در جامعه مدرن چنین نقشی ایفا کند که عقلانیت مدرن در زندگی تحقق یافته باشد. در ایران چون هنوز عقل مدرن استقرار نیافته و ظاهراً فرهنگ ایرانی-اسلامی در مقابل آن مقاومت نشان میدهد، هنوز به سنتزی برای جمع عقل مدرن و فرهنگ ایرانی نرسیدهایم و شأن و مقام علوم مدرن در ایران مشخص نشده است. بهبیاندیگر بین دانائی متناسب با عقل مدرن و فرهنگ ایرانی و شرایط کنونی جامعه ایرانی پیوند اصولی برقرار نشده است. به همین جهت علیرغم وجود نهادهای مدیریت علم، همچنان از وضع علم در ایران توصیف درستی صورت نگرفته و جهتِ برنامههای کلان علمی و پژوهشی و مدیریت آن نامشخص است.
در بین رشتههای دانشگاهی، وضع علوم انسانی وخیمتر مینماید. اولین مشکل این علوم در ایران، نسبت آنها با کارکردی است که این علوم برای ایفای آن، پدید آمدهاند. علوم انسانی برای ایفای نقش در جوامع پیچیده مدرن شکلگرفتهاند. ما به اقتضاء تصوراتی که از “انسان” و “انسانی” داشتهایم، اصل علوم انسانی را به یک معضل تبدیل کردهایم. گاهی احساس میشود که هنوز معلوم نیست که از علوم انسانی چه میخواهیم.
آموزش عالی
یکی از نمودهای غلبه نگاهِ قدرت (آن هم قدرتِ منقطعِ از دانائی) بر فرهنگ، وضع ناکارآمدیِ پژوهش و آموزش عالی کشور است. علیرغم کوششهای وسیعی که در دانشگاهها و حوزههای علوم دینی در جریان است، از نظر جهتگیری و نسبت این فعالیتها با واقعیات زندگی ایرانیان، وضع مبهم و متلاطمی وجود دارد. علت این ابهام و تلاطم، تنش و التهاب زندگی و فرهنگ ایرانی است. وقتی در زندگی پیوند و انسجام نباشد، نهادها از جمله نهادهای مرتبط با دانائی و علم هم دچار تلاطم و چالش خواهند بود. لذا هنوز نقش و شأن دانشگاه در زندگی واقعی و در نسبت با مسائل جامعه ایرانی مشخص نیست. حوزههای علمیه هم به علت تغییر نقشی که یافتهاند و نقشهای جدیدی که از آنها انتظار میرود، در چالش میان قدرت و فرهنگ، هنوز شأن و کارکردشان بهطور دقیق مشخص نشده است.
دانشگاه و نهادهای فرهنگی به یک خانهتکانی و تغییر بنیادی در جهتگیریها نیاز دارند. مشکل امروز دانشگاهها و نهادهای پژوهشی فقدان اندیشه و نظریات بنیادی درباره مسائل اصلی و غلبه شکلگرایی در آن است. دانشگاهها به کمیتگرائی مفرط، روزمرگی و تکرار و تقلید از روشهای ناکارآمد دچارند. مدارسِ علوم دینی در شرایط جدید، که عمدتاً ناشی از نسبت جدید “قدرت” با “فرهنگ” است، درگیر چالشهایی شدهاند که در تاریخ این مدارس سابقه ندارد. اهتمام به ایفای نقشهای سابق و بهخصوص حفظ حقیقت و ارزشهای اسلامی در جریان است. اما به تغییر بنیادی شرایط توجه اندکی است. به همین جهت کوششها یا واکنشی، و یا به قصد احیاء و حفظ ارزشها و مناسباتی است که کارکرد گذشته ندارند. بخش کوچکی از حوزههای علوم دینی هم به تولید “حقیقتِ ابزاری” مشغولند.
رسانهها
یکی از پدیدههای مدرن که بیش از همه وضع قدرت را نمایندگی میکند، رسانه است. در جهان معاصر رایجترین و فراگیرترین صورت رقابت قدرت، در رسانههاست. اما این رقابت با مصرف و بهکارگیری اجزاء و عناصر فرهنگ صورت میگیرد. در ایران، صاحبان و متولیان قدرت بر اساس تجربه به شأن رسانه در زندگی معاصر پی بردهاند. اما به تنافر میان استفاده از رسانه بنا به قواعد قدرت، و حفظ فرهنگ و حقیقت در مقام سنتی آن توجه ندارند. فیالجمله میدانند که حیات عناصر فرهنگیاعتقادی در زندگی مدرن، منوط به یاد و نمایش آنها در رسانه است. اما از این نکته غافلند که با واردکردن عناصر مقدس و معنوی در رسانه، آنها را در ردیف سایر نمایشها و سرگرمیها و کالاها درمیآورند. این وضع وقتی تشدید میشود که در مسیر افراطِ استفاده از رسانه قرار میگیرند و عناصر دینیمعنویِ فرهنگ را برای جذب مخاطب و بیشتر دیده شدن، در هر قالبی درآورده و در رسانه به نمایش میگذارند. مدتهاست که تسلیم اراده معطوف به قدرتیم و قواعد و ساختارهای آن را پذیرفتهایم و با کشاندن ذخائر اعتقادی و معنوی و حماسی خود در میدان رسانه، در حال جدا کردن آنها از ریشهها و تبدیل کردن آنها به تصاویر و فرمهای خنثی هستیم.
جناب دکتر روحانی؛ آنچه در اینجا گفته آمد، اجمالی از مسائل امروز ایران از منظری خاص بود. برای پشت سرگذاشتن معضلات امروز باید زمینه مشارکتِ فراگیرِ همه اصحاب فکر و دانش و فرهنگ را فراهم کرد. آیندۀ ایران شبیه هیچ کدام از دورههای تاریخی گذشته نیست. آینده ایران حاصل تدبیر و عمل امروز ماست. اولین شرطِ رقم خوردن آیندهای روشن برای این تمدن و فرهنگ، بازگشت به شیوه دانائی، راستی، مدارا و مهر است. باید هر جا نشانهای از “حقیقت” باقیمانده است، آن را بپائیم و تقویت کنیم. میتوان با درپیش گرفتن راستی و رفتار مهرآمیز، گرامی داشتن دانایان و مدارای با مردم، راه توجه یافتنِ عمیق به حقیقت و مشارکتِ بیشترِ مردم در حلِّ مسائل را هموار کرد. در خصوص معضلِ اصلی که در این یادداشت بدان اشاره شد، از اهل سیاست انتظار میرود که در نسبت با فرهنگ و حقیقت مراقبت بیشتری از خود نشان دهند. طرح این معضلات برای ریاست محترم جمهوری به معنای انتظار از جنابعالی برای حل همه آنها نیست. کسی که اندک وقوفی به اساس و بنیان این معضلات داشته باشد، هرگز سادهلوحانه انتظار حلِّ آنها از یک شخص یا حتی یک گروه و طیف ندارد. آنچه اهمیت دارد، نیفتادن در دام غفلت و پرهیز از سادهانگاری و قرار نگرفتن در مسیر تشدید بحران است. مسائلی که در این نوشته بدان اشاره شد، باید به تدریج به صورت آگاهیِ جمعی و خودآگاهی درآیند. امیدوارم باب گفتگو در اینگونه مسائل و در زمینههای دیگر بیش از پیش گشوده گردد؛ چرا که خیر ملت و دولت، در گشودگی باب گفتگو و رواج نقد و انتقاد است.
از خداوند بزرگ برای جنابعالی و همه خردمندان مهرورز و تقویتکنندگان دانائی، آرزوی سلامتی و خدمت به دین و آئین و فرهنگ ایران دارم.
بیست و هشتم آبانماه هزار و سیصد و نود و شش
علی اصغر مصلح
استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی