“پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی”روز سیزدهم آذرماه ۱۳۹۶ جلسهای برای نقد کتاب “فلسفه فرهنگ” برگزار کرده است. دو ماه پیش از تشکیل جلسه، برای شرکت در نشست از بنده دعوت به عمل آمد که به علت اشتغالات عذرخواهی کردم. دو روز قبل از تشکیلِ جلسه دوباره زنگ زدند که مجدداً به علت نبودن در تهران اعلام کردم که از شرکت در جلسه معذورم. علیرغم قطعیت عدم حضور بنده، اطلاعیهای همراه با پوستری که عکس بنده در آن چاپ شده بود در سایتهای اینترنتی منتشر شد. در اطلاعیه نوشته شده بود: «در این جلسه مؤلف کتاب… حضور دارند.» (سایت ایبنا مورخ ۹۶/۹/۱۲) بنده چون در اینگونه امور اهل تسامح هستم و از هرگونه حاشیهپردازی در امور علمی و پژوهشی پرهیز میکنم، هیچ واکنشی نشان ندادم.
از طریق گزارشهای منتشرشده در سایتها، از مطالب اظهارشده در این جلسه خبردار شدم. چون گزارش منتشرشده حاوی مطالب نادرستی بود و احتمالاً باعث سوءتفاهم خوانندگان آن میشد، لازم دیدم که به طور کوتاه چند کلمهای بنویسم. در گزارش منتشر شده از این جلسه (نقلقولهای این یادداشت از سایت فارس نیوز است که در تاریخ ۱۴ آذرماه منتشر شده است)، سخنان قابلاستفادهای آمده که مؤلف صمیمانه از ناقدان محترم بابت آنها تشکر میکند و سعی خواهد داشت که در پژوهشهای بعدی بدانها توجه کند. برخی از انتقادهای ناقدان محترم نکاتی است که برای هر کتابی که اولین کتابِ منتشر شده در یک حوزه باشد، قابل طرح است. مثلاً اگر مؤلف هم پس از حدود پنج سال از پایان یافتن پژوهش کتاب، در مقام ناقد قرار گیرد، این گونه کاستیها را مطرح خواهد کرد. خود مؤلف در ادامه مطالعاتش دریافته است که در خلال آثار متفکران اسلامی و ایرانی مطالب دیگری وجود دارد که با رجوع به آنها میتوان ادبیاتِ “فلسفه فرهنگ” در ایران را غنیتر کرد. با رجوع به فارابی و ابنخلدون و ابن عربی و استاد مطهری و برخی معاصران میتوان نشان داد که مؤونه ما برای ورود به این حوزه بیشتر از آن چیزی است که در این کتاب آمده است. اما در این کتاب قصد نبوده و در توان مؤلف نبوده که به تفصیل در همه عرصهها وارد شود.
اینکه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به آثار مرتبط با فعالیتهای خود اهمیت میدهد و بهخصوص به نقدِ آنها میپردازد، جای سپاس دارد. اما مسئولان محترم آن پژوهشگاه باید به اصول و لوازم اینگونه فعالیتها توجه بیشتری داشته باشند. مثلاً ناقدان محترم باید با توجه به مقاصدِ یک کتاب و در محدوده اهداف آن نقد کنند. بیتوجهی به این نکته باعث شده که ناقدان محترم بر اساس سوءتفاهمهایی اولیه مطالبی را به عنوان نقد کتاب مطرح سازند. اظهارات دو منتقد محترم اصلی و افراد محترم دیگری که مطالبی فرمودهاند، نشاندهندۀ آن است که ایشان بر اساس توقعات و درکی که خود از “فلسفه فرهنگ” دارند، وارد نقد شدهاند. مشکل این ناقدان محترم آن است که به اساس تفاوت مبانی خودشان و مبانی مؤلف توجه ندارند. بیتوجهی به این موضوع باعث سوءتفاهم شدید میشود. مثلاً مؤلف آنچه را که ناقدان “فلسفه مضاف” میدانند و میخواهند که “فلسفه فرهنگ” از آن سنخ باشد، نحوی خروج از تفکر فلسفی میداند. در این نوشته قصد پاسخ به همه نکات مطرحشده در آن جلسه ندارم، تنها به نکاتِ مهمتری که باعث سوءتفاهم ناقدان محترم شده میپردازم.
در ابتدای جلسه یکی از ناقدان گفتهاند: «گروه با آقای علی اصغر مصلح تماس گرفت ولی ایشان عدم حضور خود را اعلام کردند. بنده از همینجا اعلام میکنم که برای شنیدن نقاطنظر ایشان همیشه حاضر و مشتاق هستیم. کتاب فلسفه فرهنگ بخشی از درسهای آقای مصلح است که در کلاس درس ایشان بحث شده و بخشهایی از آن توسط خود مؤلف و بخشهای دیگر توسط دانشجویان ایشان به نگارش درآمده و در انتها آقای مصلح جمعبندی تکمیلی انجام دادهاند.»
ابتدا به همین عبارات توجه کنیم. اگر با علی اصغر مصلح تماس گرفتید و وی اعلام کرد که در این جلسه حضور نخواهد داشت، چرا در اطلاعیهها نوشتید جلسه با حضور مؤلف؟ در عبارت بعدی گفتهاند که بخشهایی از کتاب توسط خود مؤلف و بخشهایی دیگر توسط دانشجویان به نگارش درآمده است!! این منتقد محترم از کجا فهمیدهاند که بخشهایی از کتاب را دانشجویان نوشتهاند! چنین عبارتی را جز غیبگویان نگویند. البته شاید هم روش مرسومی است که ایشان در دیگران دیدهاند و تصور کردهاند که این کتاب هم آنگونه نوشته شده است.
عبارات اولین ناقد فاضل تعارضاتی با یکدیگر دارند. ناقد محترم در عبارات اول خود، کتاب را با عناوینی چون پرمضمون، پرنکته، نواندیشانه، بدیع، نوآورانه توصیف کرده و حتی فرمودهاند: «این کتاب یک اثر معمولی و مرسوم در فضای تألیف نیست و معلوم است این کتاب نواندیشی بسیاری در خود جای داده است.” ولی در عبارت بعدی میفرمایند: “در واقع میتوان گفت این کتاب یک کشکول با نام کتاب است.»
نمیدانم مراد ایشان از کشکول چیست؟ این کتاب هر چه باشد کشکول نیست؛ کتاب دارای ساختاری قوی است و بر اساس منطقی خاص نوشته شده است. اما درک این ساختار و منطق، منوط به فهم مقصود مؤلف از نگارش کتاب است. در اینجا کوتاه به این مقاصد اشاره میکنم. کتاب فلسفه فرهنگ، در درجه اول متکفل شرحِ نحوۀ شکلگیری “تفکرِ فلسفیِ درباره فرهنگ”، در غرب است. اما قبل از آن باید نحوه پیدایش مفهوم “فرهنگ” در دوران مدرن، در اروپا و ایران را شرح داده میشد. لذا در فصل اول، این موضوع تمهیدی شرح داده شده است. سپس تاریخچه اجمالی فیلسوفانی که به تدریج به تفکر فلسفی درباره فرهنگ نزدیک شدهاند، توصیف شده. در ادامه بر اساس ادبیات شکل گرفته در غرب در ذیل “فلسفه فرهنگ”، حاصل مطالعات مؤلف درباره استعدادهای فرهنگ اسلامی برای ورود به این حوزه آمده است. در فصول آخر درباره مسائل جاری و پیشرویِ متفکرانی که در این حوزه پژوهش میکنند، معرفی شده است. آیا برای گشودن باب پژوهش در “فلسفه فرهنگ” در ایران، این گام اول و ضروری نیست؟ به نظر میرسد که ناقدان محترم برای گشودن راه تفکر در یک حوزه جدید، به روشهای دیگری قائل بودهاند.
کسانی که در این جلسه برای نقد کتاب حضور داشتهاند، به علت بیتوجهی به مقصود و مراد کتاب، آن را بر اساس تصوری که پیشِخود از “فلسفه فرهنگ” داشته، مطالعه کردهاند. عبارات زیادی این برداشت را تأیید میکند. مثلاً یکی از حاضران گفتهاند: «کتاب فلسفه فرهنگ هیچ ارتباطی با یک انسان مسلمان ندارد.» معلوم نیست که منظور ایشان از این عبارت چه بوده است. آیا هرکس کتابی مینویسد باید ارتباطی با انسان مسلمان داشته باشد. آیا برای شرح شکلگیری یک سنت فکری که ریشه در غرب دارد، باید به رابطه آن با “انسان مسلمان” پرداخت. البته میتوان با حُسنِ تفسیر، برای این عبارت ایشان معنای درستی قائل شد. اگر مقصودشان توجه مؤلف به نسبت فرهنگی خود و جای فکری خویش است، که در این کتاب این مقصود بهطورجدی موردتوجه بوده است.
منتقدان محترم این جلسه درک ویژهای از فرهنگ و پژوهش در این حوزه داشتهاند. به نظر میرسد که اینگونه پژوهشگران، در مقام به کار گرفتن اصطلاحات، خود را اولین میدانند و یا اینکه نیازی نمیبینند که ابتدا پژوهش کنند که در ذیل مثلاً عنوان “فلسفه فرهنگ” تاکنون چگونه اندیشده شده است. از برخی از اظهارات این افراد برمیآید که آنها عرصه فرهنگ را مانند عرصه دیانت میبینند و همانطور که فقه تکلیف امور این حوزه را تعیین میکند، گروهی هم باید تکلیف حوزه فرهنگ را تعیین کنند؛ و با این وصف فلسفه فرهنگ، عرصه تعیین تکلیف امور فرهنگی میشود.
همین ناقد محترم فرمودهاند: «اشکال دیگر، تعریضهای بدون استدلال موجود در کتاب است. در بخشی که در مورد ادراکات اعتباری علامه طباطبایی و نظریات علامه مطهری وجود دارد، تعریضهای فراوانی آمده است. گوشه و کنایه زدن و تحلیل جامعهشناختی همراه با ادبیات کنایهآمیز، در شأن یک اثر علمی نیست.» در این کتاب البته نقد برخی از متفکران آمده است و برخلاف آنچه در عبارات بالا آمده که مؤلف موضع روشنی ندارد، کتاب حاوی مواضع بسیار روشنی در مواردی است که متفکران با یکدیگر اختلاف داشتهاند. بهخصوص به صورتی دقیق و روشن مباحث مرحوم علامه طباطبایی درباره ادراکات اعتباری و نسبت آن با تفکر فلسفی درباره فرهنگ تقریر شده است. این ناقد محترم بهجای طرح و بحث و یا نقد این بخش مهم که به پژوهشگران حوزوی ربط بیشتری پیدا میکند، فقط فرمودهاند که اینها تعریض است و در شأن اثر علمی نیست. سخن این ناقد محترم درست است. در اثر علمی نباید روش غیراخلاقی گوشه و کنایه زدن وارد شود. اما مؤلف قصدِ توهین و گوشه و کنایه زدن نداشته است. شاید علاقه ناقد محترم به متفکری که مورد انتقاد مؤلف قرار گرفته، باعث چنین برداشتی شده باشد. حتی اگر چنین باشد مؤلف سعی میکند با ترمیم این عبارات، کتاب را از این عیب پاک کند. اما مطلب مهم این است که در این کتاب ادعا شده که “ادراکات اعتباری” آنگونه که علامه طباطبائی تقریر فرمودهاند، بهترین مبنای فلسفی برای ورود به موضوع فرهنگ است و حدود هفتاد صفحه درباره این ادعا نوشته شده است. خوب بود که ناقد محترم به این بحث میپرداختند و آن را نقد میکردند.
همین ناقد محترم در آخرین عبارات این بخشِ سخنانشان فرمودهاند که چرا مؤلف از سه نسبت (خود، دیگری و طبیعت) سخن گفتهاند و از نسبت مشهور چهارم، یعنی نسبت با خدا سخن نگفتهاند. البته پرسش بهجایی است. اما مطالعۀ دقیق تاریخچه شکلگیری فلسفه فرهنگ در غرب حاوی پاسخ آن است. ایشان توجه نداشتهاند که کسی که در یک سنت فکری وارد میشود، ابتدا باید راه طی شده را دنبال کند. مثلاً کاش این ناقد محترم به بحث “وجود” در هیدگر توجه میکردند و صفحه ۲۵۸ تا ۲۶۸ را که درباره نقش هیدگر در بسط تفکر درباره فرهنگ است، با دقت میخواندند. مؤلف در درجه اول خود را متکفل شرح آراء فلاسفه میدانسته. فلسفه فرهنگ، آنطور که ایشان و برخی همکارانشان تصور میفرمایند، فلسفۀ مضاف نیست. فلسفه فرهنگ مثل فلسفه تاریخ، فلسفه اخلاق و فلسفه زبان تاریخچهای دارد و به اقتضاء بسط تفکر، پدید آمده است. پژوهشگر امروز اگر میخواهد با برداشت امروزی و به اقتضاء دریافت خود مطلبی بگوید، ابتدا باید ببیند در سنتهای شکلگرفته در گذشته، چه مطالبی به تفکر درآمده و او با بسط آن سنتها، چه اندیشه جدیدی میتواند بر اندیشههای قبلی بیفزاید. این کوشش در حد توان مؤلف، در این کتاب صورت گرفته است. مؤلف چند سال برای درک چیستی فلسفه فرهنگ در غرب کوشیده است. علاوه بر آن در ضمن تدریس، زبانِ مناسب برای انتقال این معانی و مفاهیم را یافته است. در مرحله بعد کوشیده که با جستجوی منابع فرهنگ خود، به مفاهیمی مشابه و همینطور زبانی برای مقارنه و همسخنی درباره مسائل این حوزه فراهم کند. اینگونه پژوهشهای فلسفی، شبیه انشا نوشتن یا عبارتپردازی و یا اجرای طرحهای مدیریتی نیست. اگر به سنتهای فلسفی پایبند نباشیم به کارکنان نهادهای تولید اندیشه و فرهنگ تبدیل میشویم.
ناقد دوم محترم در این جلسه چنین فرمودهاند:
«اصلِ این که کسانی از اهلِ”فلسفه” بکوشند که از مایهها و داشتههای فلسفیِ خود برای حلّ کردن گِرهها و مسألههای حوزۀ “فلسفه مضاف” استفاده کنند، رویکردی درخور است، چون بسیاری از اهلِ فلسفه، در فلسفه متوقف ماندهاند و نتوانستهاند از فلسفه، راهی به سوی فلسفههای مضاف باز کنند و از فلسفه به عنوان «خادم» فلسفههای مضاف بهره گیرند.»
عبارات این ناقد محترم، احتمالاً بیان سیاستهای حاکم بر آن پژوهشگاه باشد که خود را متکفل تولید فلسفههای مضاف میداند. این عبارات بیانکننده روشی در پژوهش است که با همه سنتهای فلسفی گذشته بهخصوص سنتهای فلسفی اسلامی از فارابی تا علامه طباطبائی منافات دارد. این روش، روش پراگماتیستی نازلی است که درصددِ استفاده ابزاری از فلسفه در حوزه مدیریت و قدرت است. فلسفه مضاف آنگونه که این افراد میگویند حاوی نحوی تحکمِ بر فکر و فرهنگ است. به همین جهت است که این پژوهشگران به راحتی کار خود را تولید مینامند. همین ناقد محترم از انتظار خود از کتاب میگوید و مینویسد «…یکی این که متفکر، بالفعل به فلسفه فرهنگ پرداخته باشد و مضامینی پیرامون آن تولید کرده باشد…» بر همین اساس و با همین انتظار میفرمایند: «این اثر، آنچنان که باید نتوانسته در حوزۀ اخیر، گام بلندی بردارد و ابداع کند.»
ناقد محترم دیگری بر همین آهنگ فرمودهاند: «مسأله دوم فلسفه مضاف است که گویا آقای مصلح تخصصی در فلسفه مضاف نداشته و هیچگاه در این کتاب ذکر نشده است.» البته این ناقد محترم کاملاً درست فرمودهاند. نویسنده این کتاب هیچ تخصصی در فلسفه مضاف ندارد و فلسفه مضاف را آنگونه که این پژوهشگران اراده میکنند، ناشی از سوءفهم و سوء تفاهم کسانی میداند که به معنا و مقصود سنتهای فلسفی شکلگرفته در عالم اسلام و غرب نزدیک نشدهاند.
اما همین ناقد محترم سخن دیگری گفتهاند که کاملاً نادرست است. «آقای مصلح میلی به فرهنگ توحیدی ندارند و انگار یک خداناباوری خاص در این کتاب وجود دارد و هیچ نقشی از خدا در کتاب نیست. این اثر هیچ ارتباطی با یک انسان مسلمان و هیچ ارتباطی به فرهنگ اسلامی ندارد.» در مورد ارتباط نداشتن اثر با فرهنگ اسلامی، این را باید ناشی از اشتباه ناقد محترم در تورق کتاب دانست، چراکه این کتاب فصلی مفصل از صفحه ۲۸۱ تا ۳۷۶ با عنوان “فلسفه فرهنگ در تمدن اسلامی” دارد. اما در مورد آنچه درباره مؤلف اثر فرمودهاند، باید گفت که مؤلف کتاب سالهاست که ضمن پژوهش در فلسفه غرب و فرهنگ اسلامی در جستجوی “حقیقت” است و کورمالکورمال در روزگار تاریکی و وانفسای نهیلیسم، سراغ حقیقت را همهجا میگیرد. برخلاف تصور این ناقد محترم که گویی خود را شاخص و مُحتسِب برای تشخیص خداباوری و ارتباط با اسلام یافته، کتاب بسیار متواضعانه رنگ و بویی از فرهنگ اسلامی و ایرانی دارد. رنگ و بویی که البته آنان که در ظاهر خداباوری و ایمان مانده باشند، احساس نمیکنند.
نکته پایانی: از هنگام انتشار کتاب “فلسفه فرهنگ” تاکنون، نشستهایی برای گفتگو درباره کل کتاب یا بخشهایی از آن شکل گرفته است. از جمله دو نشست در شهر قم با حضور برخی از استادان برجسته فلسفه اسلامی و سه نشست در تهران با حضور استادان دانشگاه تشکیل شده است. دو مجله مقالاتی به صورت ویژهنامه درباره کتاب منتشر کردهاند و چند مصاحبه درباره آن در روزنامهها چاپ شده. تفاوت آن جلسات و نوشتهها، با آنچه در این جلسه اظهار شده، سوءتفاهم اساسی است که این دوستان در مورد اصلِ چیستی و شأن “فلسفه فرهنگ” دارند. برای ورود به “فلسفه فرهنگ” و نقد آن، اشرافی نسبی و اجمالی بر سیر فلسفه غرب لازم است. کتابی ۶۰۰ صفحهای را که حدود ۴۰۰ صفحه آن مربوط به فلسفه غرب و بر اساس منابع غربی است، نمیتوان با چند عبارت کلی و کلیشهای نقد کرد. همین بیتوجهیها بوده که بیشتر اظهارات ناقدان محترم را به “تهافت” کتاب قبل از درک “مقاصد” آن تبدیل کرده است.
اما در مورد دعوتِ به گفتگو که در اول و پایان گزارش اظهارشده، باید گفت که گفتگو و نقد، اصول و قواعدی دارد. کسانی که به نقد دعوت میکنند ابتدا باید نشان دهند که به مقاصدِ آنچه که میخواهد نقد شود، دستیافتهاند. در گزارش منتشر شده از جلسه نقد کتاب، نشانه چندانی از مواجهه ناقدان محترم با موضوع کانونی “فلسفه فرهنگ” آنگونه که در عرصه فلسفه به اندیشه درآمده، وجود ندارد. برای شروع گفتگوی مفیدِ فلسفی، اطراف گفتگو، باید ابتدا افقهای مشترک و حداقل همپوشانی در اندیشه و دریافت پیدا کنند. اگر هم اختلافی با هم دارند که رانۀ اول گفتگو همان اختلافات است، باید اطراف گفتگو بکوشند اختلافهای یکدیگر را بفهمند. لذا ناقدان محترم اگر “فلسفه فرهنگ” را فلسفه مضاف، آنگونه که در اظهاراتِ برخی اعضای جلسه یا همکارانشان، بیان شده، میدانند، این مؤلف را کاری با ایشان نیست. اما اگر فلسفه فرهنگ را در متن تفکر فلسفی میبینند و درصدد درک و نقد آناند، باید شرایط ورود به این حوزه را فراهم کنند. برای اینکه جلسه نقد و گفتگوی مفیدی در حوزه “فلسفه فرهنگ” شکل گیرد، لازم است که پژوهشگرانی که در این زمینه مطالعه و پژوهش داشتهاند، ابتدا حاصلِ تأملات و پژوهشهای خود را بنویسند و روشن کنند که بین نظرات و دریافتهای ایشان با آنچه در کتاب “فلسفه فرهنگ” آمده، چه تفاوت یا تعارضی وجود دارد. در این صورت زمینه برای گفتگویی مفید و ثمربخش فراهم میشود. در غیر این صورت تشکیل جلسهای با عنوان جلسه نقد و گفتگو فایدهای برای جستجوگران واقعی نخواهد داشت.
علی اصغر مصلح
۱۹ آذرماه ۱۳۹۶