“آیا هنوز خانهای هست؟”
وقتی سخن از «خانه» به میان میآید، بهنظر میرسد که هرکسی میتواند در این باره وارد گفتوگو شود ولی اغلب، واژه «خانه» برای افراد، وجه شاعرانگی را برجسته میکند اما واقعیت این است که خانه برای ما یکی از مهمترین واژههای استعاری و هنری است. برخی فلاسفه چون کاسیرر در توضیح چیستی شعر و هنر بر نحوه کاربرد واژهها به طور استعاری تأکید میکنند و معتقدند که ما برای اینکه خلل زندگی را پر کنیم، نیاز به «زبان» داریم. به زعم آنان، انسان موجودی نیازمند است، اما دو توانایی دارد؛ یکی «عقل» است و دیگری «زبان». در حالت عادی وقتی با واقعیتهای ملموس روبهرو میشویم، به مدد «زبان» آنها را نامگذاری میکنیم. نخستین دلالتهای زبان هم دلالتهای محسوس و ملموس هستند. بهعنوان مثال به یک واقعیت میگوییم «درخت» و واقعیت دیگری را «رود» مینامیم، اما توانایی دیگر انسان به کار گرفتن واژههای روزمره معمول در یک سطح و متن دیگر است و از اینجا است که شعر و هنر به وجود میآید؛ مثلاً ما واژه «خانه» را ابتدا برای جایی که در آن از خطر مصون هستیم، به کار میبریم اما بتدریج نیاز به واژههای با معانی والاتر ما را به استفاده از همین واژهها در سطح دیگری میکشاند.
ما «خانه» را میشناسیم و به آن نیاز داریم. بر این اساس، خانه نداشتن احساس بدی است و با خانه داشتن میتوان این احساس بد را از بین برد، اما گاهی انسان «احساس بیخانگی» عمیقتری دارد که دیگر با داشتن خانه از بین نمیرود. اینجا «بیخانگی» یک امر اگزیستانس است؛ به عبارتی شرایطی است که انسان با توجه عمیق به اصل بودنش دچار رنج میشود.
«خانه» از واژههایی است که گاهی برای بیان درک عمیقتر از بودنش به یک «استعاره» بدل میشود. وقتی میپرسیم من کجایی هستم؟ اینجا خانه را به یک معنای اگزیستانس به کار بردهایم؛ اینجا خود را بیخانه تصور میکنیم و از این امر پرسش میکنیم که «خانه کجا است؟» ممکن است که من در ایران ۱۰ خانه داشته باشم اما عمیقاً احساس بیخانگی کنم. آن خانه به معنای اول خانهای است که «متعلق» دارد، خانه به معنای دوم به «اصل انسانیت» ما بازمیگردد.
اینجا است که ما نیاز داریم واژهها، نشانهها، عکسها و آثار هنری را به گونهای به کار گیریم که احساس، عاطفه و دریافت ما را آشکار کند و این «شأن هنر» است. در مقام تفکر هم این گونه است؛ انسان موجود متفکر است. «هنر» یکی از گونههای بروز پاسخهای عمیق آدمی از «اصل وجود خود» است. هنرهای مختلفی که درطول تاریخ به وجود آمدهاند هر کدام به گونهای پرسشهای عمیق آدمی را آشکار کردهاند.
اگر به تفکر و هنر تاریخی نگاه کنیم، ما در تاریخ فلسفه شاهد تحولی بنیادین هستیم، این تحول بنیادی با نام «نیچه» پیوند خورده است. اگر ما واژه خانه را با بار استعاری وطن، سرزمین، ناکجا آباد و خویشاوند به کار بریم، آن زمان، این مقطع شکلگیری تفکر نیچه اهمیت خود را آشکار میکند.
انسان در «فهم خانه» همیشه علاقهمند به رسیدن به خانه بوده است. انسان یک گمشدهای داشته و در تلاش برای رسیدن به آن بوده است. به همین خاطر، در همه فرهنگها صورتهای مختلف جستوجوی خانه و وطن دیده میشود. برخی از این وطنها و خانهها فرا زمان است و برخی در زمان آمده است. همه فرهنگها به گونهای این فهم و درک را در هنرها، ادیان و فلسفههای خود منعکس کردهاند.
وجه مشترک همه فرهنگها این است که هر کدام درکی از آن وطن مألوف، یا به عبارتی از آن جایی که رانده شدهاند، دارند اما در مقطعی که نیچه از آن حرف میزند، اصلِ «خانه داشتن» مورد پرسش قرار میگیرد. پرسش نیچه یک نوع نهیلیسم است، نهیلیسم نوعی واژگونی ارزشها است. نمود آن در هنر به این صورت است که تاکنون هنرمند با تصور آن وضع مطلوب به آفرینش اثر هنری میپرداخت، اما نیچه میپرسد که چرا این گونه میآفریند؟ اصلاً خود آفرینش چیست؟ و به همین جهت بعد از آن هر چه تاکنون در فرهنگها رخ داده بود، مورد پرسش قرار میگیرد. این پرسش نیچهای بحث از خانه، وطن و اتوپیا را نیز دگرگون میکند.
این در حالی است که ما با بهره گرفتن از آثار بزرگان خود چون مولوی، عطار، خیام و… یک جایی را آرامگاه، خانه و وطن تلقی میکنیم و با آن انس میگیریم. خانه در تفکر بسیاری از متفکران ما، تمثیل «حقیقت» است و جستوجوی «خانه» به تعبیری، جستوجوی «حقیقت» است. در این فضا، مهمترین گمشده آدمی «خانه» است و هر فرهنگی کوشیده تا به گونهای، برای رسیدن به خانه تلاش کند. خانهها و وطنها گاه «آرمانشهرهایی» بودند که آدمی با تصور سکنی گزیدن در آنها آرامش را جستوجو میکرده است؛ از مدینه فاضله افلاطون تا نیروانای هندیان و شهرخدای آگوستین هر کدام به گونهای، خانهای برای جستوجو بودهاند.اما پرسشی که نیچه مطرح میکند این است که «اصلاً مگر خانهای هست؟» خانهها ساخته خود ما هستند. ما خانه و آرمانهایمان را میسازیم. ارزشهای هر فرهنگ ساخته آن فرهنگ است. اتوپیاها و خانهها تنها کوششی برای ترمیم رنجهای ما است. ما با نیچه هرگونه «حقیقت خانه» را مورد پرسش قرار میدهیم؛ به تعبیری، نهیلیسمِ نیچه واژگونی خانههایی است که انسان در طول تاریخ درصدد یافتن آنها بوده است. از همین رو است که هایدگر تعبیر «بیخانمانی» را به جای نهیلیسم بهکار میبرد. این پرسش قرن بیستم به بعد است و نیچه با بازگرداندن همه چیز به قدرت، از پایان حقیقت و مرگ هنر حرف میزند. به نظر نیچه خدا مرده است و خدای هر فرهنگ، در واقع، آفریننده آن فرهنگ برای ترمیم دردها و رنجهایش است و این همان «چهره تراژیک زندگی» است. به همین جهت است که «تراژدی» پیوند عمیقی با «خانه» دارد؛ به عبارت دیگر، چهره اصلی زندگی انسان، دنبال کردن بیپایان خانه است و چون به خانهای نمیرسد، آن را میسازد. این بصیرت بزرگ نیچه، هنر را وارد دوران جدیدی میکند و هنر از وجه دیگری مورد پرسش قرار میگیرد. مسأله زمان ما تنها «جستوجوی خانه» نیست، پرسش از «امکان خانهداری» است؛ اینکه آیا اساساً خانهای هست که انسان در آن سکنی گزیند؟ به همین جهت است اگر در گذشته تراژدی آدمی، گم کردن خانه و جستوجوی آن بود ولی تراژدی امروز، رویارو شدن با اصل پرسش وجود خانه است. نسبت انسان با خانه، آیینهای برای درک تاریخ تراژدی زیستن آدمی است.
*مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده روزنامه ایران از سخنرانی دکتر علیاصغر مصلح است که با عنوان «آیا هنوز خانهای هست؟» ۲۱ دی ماه در محل مدرسه هنرهای معاصر ایراد شد.